پروژه دانشجویی مقاله زندگینامه میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی فایل و
پروژه دانشجویی مقاله زندگینامه میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی فایل ورد (word) دارای 45 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد پروژه دانشجویی مقاله زندگینامه میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی فایل ورد (word) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه دانشجویی مقاله زندگینامه میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی فایل ورد (word)
چکیده
مقدمه
سبک هندی و ویژگی های آن
ویژگی های سبک شعر بیدل
1- تصویرهای پارادوکسی
2- چند نمونه از شعر بیدل
3- تشخیص;
4- ترکیبات خاص;
نمونه هایی از شعر بیدل
5- تجرید
7- اسلوب معادله
علل پیچیدگی شعر بیدل
شعر بیدل به دلایل زیر دارای پیچیدگی است
نمونه هایی از همین ترکیبات خاص در شعر بیدل
عرفان
حکایت;
بیدل شاعر اندیشه ها
آثار بیدل
الف- بخش نظم
ب- بخش نثر
1- عامل داخلی
2- عامل بیرونی
بیدل در آسیا میانه
منابع و مآخذ
میرزا عبدالقادر عظیم آبادی متخلص به «بیدل» یکی از بزرگ ترین و نامدارترین شاعران فارسی گوی سرزمین هند است. متأسفانه بیدل در ایران به دلایل مختلف که در صفحات بعد به آن اشاره خواهیم کرد، گمنام باقی مانده است
وی در سال 1054 هجری قمری در شهر «عظیم آباد[1]» را ایالت پنته دیده به جهان گشود. پدر او میرزا عبدالخالق «نوزاد را »برای ادعا پیش شیخ و مرشد خود میرزا ابوالقاسم ترمذی برد. شیخ برای تولد کودک دو ماده ی تاریخ «فیض قدس» و «انتخاب» را ساخت و کودک را دعای خیر کرد. [2]
به سالی که بیدل زملک ظهور
ز فیض ازل تافت چون آفتاب
بزرگی خبرداد از مولدش
که هم «فیض قدس» است و هم «انتخاب»
در خصوص انتخاب نام عبدالقادر این گونه حکایت کرده اند: «مولانا کمال، استاد عبدالخالق که از بزرگان سلسله ی قادریه بود به خاطر علاقه ی و افرش به آن سلسله، کودک را عبدالقادر نامید.»
در روایت دیگر آمده است : «پدر بیدل صاحب فرزند نمی شد. نذر کرد که اگر خداوند فرزندی به وی عطا کند نام او را به تیمن وتبرک، عبدالقادر خواهد گذاشت که در واقع بنیانگذار فرقه ی قادریه شیخ عبدالقادر گیلانی است.»
درباره ی نحوه ی انتخاب تخلص «بیدل» حسین آهی در مقدمه دیوان مولانا بیدل دهلوی، صفحه چهار به نقل از کتاب «سفینه ی خوشگو» چنین می گوید : «روزی سَیر دیباچه ی گلستان می نمود، چون بدین مصراع رسید : «بیدل از بی نشان چه گوید باز[3]»از روح پرفتوح قبله ی شیراز استمداد جسته، لفظ «بیدل» را تخلص مبارک قرار داد.» هم چنین علت اشتهارش به دهلوی را ، اقامت طولانی وی در دهلی دانسته اند. پدر عبدالقادر یعنی میراز عبدالخالق از نظامیان شرافتمند و نیاکان او از ترکان جغتایی و از قبیله «برلاس[4]»، بوده که از بخارا به سرزمین هند آمده و در آن سرزمین سکنا گزیده بودند
«هنوز عبدالقادر به پنج سالگی نرسیده بود که پدر در سال 1059 هـ.ق پیام مرگ را دریافت کرد و مادر پرحوصله و با فضلش تربیت یگانه فرزند خود را بر عهده گرفت. سرپرستی و تعلیم مادر قریب یک سال و شش ماه دوام یافت. از بد ایام مادر نیز در سال 1061 هـ.ق در گذشت تا این که عمویش ، میرزا قلندر، مسئولیت پرورش برادرزاده را بر عهده گرفت.»
عموی عبدالقادر مانند پدرش منصب نظامی گری داشت. احتمالاً به خاطر پاسداری از سنت های آباء و اجدادی یا به طور اتفاقی نظامی گری را پذیرفته بود. اما در اصل هوای خدمت صوفیان را داشت; دلپذیرترین سرگرمی وی دیدار از صوفیان بود. با وجد فرصت اندک (شرایط شغلی) برای ملاقات صوفیان رنج مسافرت به شههای مختلف را تحمل می کرد و عبدالقادر را در مسافرت ها با خود می برد
عبدالقادر ، لذتی را که عموی او از دید و بازدید با صوفیان مصاحبت با آن ها می برد، بعدها در اثر منثور خود «چهار عنصر» به تفصیل بیان کرده است. او زیر نظر عمویش ، میرزاقلندر ، تا سن ده سالگی به مکتب رفت تا این که روزی در مدرسه دعوایی اتفاق افتاد که عمویش شاهد آن بود و به همین خاطر او را از رفتن به مکتب منع کرد. ناخشونودی میرزا قلندر از جو مدرسه موجب شد تا وی از مکتب باز داشتند. تعدادی کتاب نظم و نثر برگزیدند و به وی دادند; و مجبورش ساختند که روزانه از هر کتاب مطالب مهم را گرد آورد و پیش میرزا ببرد
عبدالقادر در مدرسه فقط خواندن و نوشتن را آموخت و پیشرفت های او در واقع به خاطر تلاش و پشتکار خود او و تشویق های نزدیکانش می باشد. «بیدل در سن ده سالگی قرآن را از حفظ داشت و نخستین شعرهای او مربوط به همی دوره است.»
بیدل به چند زبان آنایی کامل داشت و «زبان مادری وی احتمالاً زبان بنگالی بوده، هرچند که او خود زبان اردو و سانسکریت را می داسنته است
از نظر میرزا قلندر این فقط درس و مشق نبود که برای بیدل ضرورت داشت، بلکه برای او «اجرای تمرین های جسمانی و مشق های نظامی نیز ضروری بود، مخصوصاً در شمشیربازی، تیراندازی، اسب سواری ، مشت زنی، زورآزمایی و کشتی کسب مهارت می کرد. عبدالقادر در سن شانزده ، هفده سالگی در هنرهای اجدادی و مشاغل اشراف کاملاً پیشرفت کرده بود; او به توصیه ی عموی خود و پایمردی میرزا عبدالمطلب (از دوستان میرزا قلندر) شغل سپاهی گری را در سال 1069 هجری قمری برگزید.»
بیدل علاوه بر تربیت جسم در کسب علم و معلومات زمان نیز از خود لیاقت نشان داده است. او در الهیات، طبیعیات ، ریاضیات کم و بیش اطلاع داشته و در طبابت، رمل، جفر، تاریخ و موسیقی بسیار ناآشنا بود
همان طور که قبلاً گفته شد اولین جرقه های شاعری در بیدل در سن ده سالگی زده شده است، اما این قریحه در سن شانزده ، هفده سالگی با جدیت بیش تری دنبال شد. او در کنار نظامی گری (منصب خانوادگی) به شعر گفتن نیز پرداخت
سال ها به همین منوال گذشت تا این که هندوستان دچار چنان انقلاب خونین و بحران سنگینی شد که شیرازه ی خانواده ها و خاندان های مختلف از هم پاشید و استان عبدالقادر هم که جماعتی اندک از ترکان برلاس بودند، نتوانستند خود را از این حادثه ی ناگوار رها کنند
این جاست که به ناچار مهاجرت ها شکل می گیرد و بیدل هم از این امر مستثنا نبود. در آن ایام میرزا قلندر به «کالای طاق» نزدیک بنگال که جایی امن بد، چشم دوخته بود. میرزا ظریف ، دایی عبدالقادر به سوی شهر کتک روانه شد و تجارت پیشه کرد. بعد ای این عبدالقادر را در خانه ی دایی اش ، میرزا ظریف، می بینیم
میرزا ظریف مردی فاصل بود و در نتیجه خیلی زود در شهر کتک به تدریس فقه ، حدیث و عرفان مشغول شد. او و بیدل در آن شهر با شخصی به نام شاه قاسم هولالهی ، آشنا شدند. شاه قاسم علاوه بر تصوف در شعر نیز دست داشت. او در تبدیل عبدالقادر به «بیدل نقش بسیار مهمی دارد.»
در عالمی که با خود رنگی نبود ما را
بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را
مرآت معنی ما، چون سایه داشت زنگی
خورشید التفاس از ما زدود ما را
پرواز فطرت ما در دام بال می زد
آزاد کرد فضلش از هر قبود ما را
اعداد ما تهی کرد چندان که صفر گشتیم
از خویش کاست ، اما برما فزود ما را
(کلیات ، ج 1 ، ص 406)
گردش ایام کم کم جاده ی دهلی را پیش پای عبدالقادر بیدل گشود. بیدل تاریخ هجرت خود را در بخش قطعات به شکل ماده ی تاریخ «راهبرد خدابس» در آورده که به حساب حروف ابجد 1075 قمری می شود
از ملک بهار سوی دهلی
چون اشک روان شدیم بی کس
هم دوش شهود فضل بی چون
همراه حضور فیض اقدس
سال تاریخ این عزیمت
دریاب که «راهبر خدابس»
(کلیات ، ج 1، ص 299)
بیدل که دیگر درخت عرفان در تمام وجودش ریشه دوانیده بود در دهلی با شخصی به نام شاه کابلی آشنا شد. وی همچون مولوی که عاشق شمس بودف شیفته ی شاه کابلی گردید. ولی پس از مدتی محبوب بیدل هم از نظرش غایب شد و در عین آشفته حالی در حدود دو سال در جنگل ها و شهرهای مجاور به دنبال گم شده ی خویش می گشت، اما او را نیافت. سرانجام انزوا طلبید و مدتی در آگره به ریاضت گذرانید و بالاخره پس از پشت سر گذاشتن دوره ای از آشتگی ازدواج نمود
بیدل در آغاز جوانی ، در زمره ی اطرافیان شاهزاده محمد اعظم شاه، سومین پسر او رنگ زیب در امد و منصب لشکری بدو تفویض شد. لیکن وی استعداد شعری خود را در خدمت شاهزاده و بزرگان در گاهش نگذارد. روزی در مجلس محمد اعظم شاه، سخن از شعر و شاعران بزرگ می رفت. بدو گفتند که امروز در سراسر هند بلند مرتبه از میرزا عبدالقادر بیدل در شعر نیست. گفت پس قصیده ای در ستایش من گید تا پایه ی سخنش بدانم و بر مرتبه اش بیفزاییم. چون این سخن به بیدل گفتند، برآشفت و از کار کناره گرفت و از آن به آزادی و قناعت سر کرد
بیدل اگرچه می توانست از راه ستایش پادشاهان و بزرگان به نان و نوایی برسد، اما و آزادگی را بر اسارت برتری داد. در نتیجه تا آخر عمر همیشه فقر گریبان گیر او بود. او ر خاطرات خود می نویسد : «روزی از شدت فقر چنان گرسنه بودم که مرگ را به چشم می دیدم. به پس دیواری مخروبه رفتم تا در آنجا آسوده بمیرم. اما اتفاق شگفتی رخ داد. آن سوی دیوار سکه ای یافتم که می توانست سبب آسودگی چند روزه باشد، سکه را برداشتم و برگشتم.[5]»
درست است که بیدل با مدیحه سرایی مخالف بود، اما این طور نبود که اصلاً شعر در مدرح کسی نگفته و یا دست یاری به طرف هیچ انسان دراز نکرده باشد. او بارها شکرالله خان را که خود او شاعر بوده و با تخلص «خاک» شعر سروده است، مدح گفته و از او درخواست کمک کرده است. در اینجا به یک مورد آن اشاره می کنیم : «در بیست و هفتم جمادی الثانی سال 1096 هجری قمری، بیدل به همراه خانوادهش شهر متهورا را به سبب اغتشاش موجود در آن ترک گفته و به شاه جهان آباد وارد شد. او با مشکل مسکنو مسأله ی عدم بضاعت مالی مواجه بود. لذا طی نامه ای از نواب شکرالله خان طلب یاری کرد. او خانه ی مناسب می خواست که به خود و خانواده اش تعلق داشته باشد. خان فاضل هم خانه ای در اختیار شاعر گذاشت و مقرری ای معادل دو روپیه در روز برای او تعیین کرد. بیدل تا آخر عمر در آن خانه زندگی کرد و بنابر وصیت خود در همان جا نیز مدفون گردید.»
ماگفته پیداست که شاعر بزرگی چون بیدل اگر می خواست شعر خود را وسیله نان و نام کند و از آن نردبانی برای رسیدن به آمال و امیال و ترفیع مقام سازد، کار او به این جا نمی کشید. او قریب سی سال بر پوستین توکل و به خرید مربع نشسته، از زوایه ی قناعت پا بیرون ننهاده; با تمام این احوال بیدل در روز پنج شنبه پنجم ماه صفر سال 1133 هجری قمری حدود ساعت شش صبح، چشم از جهان فروبست و در صحن خانه ی خود به خاک سپرده شد. آخرین اشعار بیدل که از بالینش به دست آمد، رباعی و یک غزل بد
بیدل مثل خیلی از بزرگان دیگر که بعد از فوت شان مریدان و علاقه مندان به زیارت شان می شنابند. «در اخرین عرس[6] او همه شاعرات و صاحب کالان پایتخت حاضر بود.»
علی اصغر حکمت در کتاب خود به نام «نقش پارسی بر احجار هند» صفحه 120 درباره ی قبر بیدل چنین می نویسید
«در نزدیکی پورانا قلعه (قلعه کهنه) در دهلی ، مقبره ی میرزا عبدالقادر بیدل قرار دارد که سال گذشته هواخواهان این شاعر بزرگ در افغانستان اعانه جمع کرده و آرمگاه ظریفی برای او بنا کردند. سردار نجیب الله خانف سفیر کبیر افغانستان در دهلی برای ساختن این بنا زحمت بسیار کشیده اند.»
آقای حکمت در ادامه ، نوشته ی سه سطری روی سنگ قبر را چنین تشریح می کند
«سطر اول : آرمگاه میرزا عبدالقادر در بیدل
سطر دوم : 1054 هـ . ق- 1133 هـ . ق
سطر سوم : این بنا در سال 1374 هـ . ق با اعانت دوستداران افغانی بیدل سررسید.»
ویژگی های سبک شعر بیدل
1- افزونی بسامد (تکرار) تصویرهای پارادوکسی (Paradoxicalimag)؛
2- افزونی بسامد حس امیزی (Synaesthesia)؛
3- افزونی بسامد تشخیص (Personification)؛
4- افزونی بسامد ترکیبات خاص؛
6- افزونی بسامد تجرید (Abstraction)؛
7- افزونی بسامد اسلوب معادله
1- تصویرهای پارادوکسی
پارادوکس معادل تناقض یا متناقض نما در فارسی می باشد و تصویر پارادوکسی تصویری است که در ان دو واژه یا دو ترکیب به لحاظ معنی و مفهوم هم دیگر را نقض کنند. مثل حاضر غایب، سلطنت فقر ، درد بی دردی; و اینک نمونه هایی از شعر بیدل
جامه عریانی ما را گریبان دار کرد
(کلیات ، ج 2 ، ص 67)
«آمیختن دو یا چند حس با هم در کلام به گونه ای که با ایجاد موسیقی معنوی به تأثیر سخن بیفزایند و سبب زیبایی آن شود. مثل خبر تلخ، حرف های بی مزه، خواب شیرین و ; »
چند نمونه از شعر بیدل
صد رنگ ناله در نگه عجز بسته اند
(کلیات ، ج 2 ، ص 209)
می دانیم که رنگ با چشم دیده می شودف لذا مربوط به حس بینایی و ناله با گوش شنیده می شود و مربوط به حس شنوایی است در این جا شاعر به طرز ظریفی آن دو را در کنار هم قرار داده است
توان به دیده شنیدن ، فسانه ای که ندارم
(کلیات ، ج 2 ، ص 433)
در این جا نیز حواس بینایی و شنوایی با هم تداخل پیدا کرده اند. این نکته را باید در نظر گرفت که هرچند حس آمیزی در شعر بیدل از بسامد چشم گیری برخوردار است و یکی از ویژگی های سبکی او ، محسوب می شود و به عنوان یک آرایه علاوه بر افزودن زیبایی به شعر موجب پیچیدگی آن نیز می گردد، اما باید توجه داشت که انگیزه ی آوردن این آرایه در شعر بدیل اندکی با دیگران تفاوت دارد. چرا که در پشت آن یک تفکر فلسفی- عارفانه، نهفته است. «بیدل شاعری است عمیقاً معنی گرا و «مکتبی»، بدین معنی که برای تبین جهان و تمام شئونات هستی و رابطه ی انسان با خدا تفکر چهارچوب دار و منظم راهنما و دلیل شاعر است. و از آن جا که تفکرات و دیدگاه فسلفی- عارفانه شاعر، لاجرم در لفظ و زبان او تجلی می کندف هرگونه بحث و کنکاش در لفظ و زبان و شیوه ی ترکیب سازی شاعر، بدون اعتنا به دیدگاه و باوری که شاعر به ان عشق می ورزد و دم به دم با آن زندگی می کند بحثی ناکام و سردرگم و عقیم خواهد بود. به عنوان مثال در شعر
به هر نقشی که چشمت واشود رنگ صدا بنگر
(کلیات، ج 2 ، 274)
می بینیم که حواس بینایی و شنوایی به آمیخته و تداخل پیدا کرده اند. اما به راستی بیدل از چه رو ، به این گونه حس آمیزی درست می زند و به ان در سراسر دیوان خود علاقه ی مفرط نشان می دهد. آقای شفیعی کدکنی «میدان دادن شاعر به این تصویرها» را عامل اصلی ابهام شعر بیدل می داند، اما عامل اصلی میدان دادن شاعر به این تصویرها را ذکر نمی کند. در این نمونه شعر از بیدل
به سر رشتهی و هم دیگر مپیچ
که غیر از سخن در جهان نیست هیچ
(کلیات ، ج 3 ، ص 786)
(پس هر نقشی که می بینی حرفی است که می شنوی)
می بینیم که به اعتقاد بیدل، همه ی دیدنی ها در واقع شنیدنی هستند. یعنی بین دو حس بینای و شنوایی در شعر بیدل ، نه ارتباطی زیستاری بلکه ارتباطی فلسفی برقرار است. پس منبع و محرک گرایش بیدل به این گونه تعابیر، مکتب فلسفی است نه وسوسه ی پیچیدن در لفظ و خیال صرف و تلاش برای دامن زدن به ابهام های آگاهانه
3- تشخیص
«به استعاره ی مکینه ای که مشبه به ان «انسان»» باشد، تشخیص یا انسان انگکاری می گویند مثل : گل خندان ، ابرگریان ، آبروی فقر;
آرایه ی تشخیص به عنوان یک اصل عام در همه ی سبک های شعر فارسی و در شعر همهی شاعران وجود دارد ، اما بیدل «اخرین فرد و اوج بهره برداری از تشخیص است، هم به اعتبار بسامد تشخیص و هم به اعتبار پیچدگی آن.»
زدیم دست به دامان عشق از همه پیش
مراد ما شده حاصل زپیشدستی ما
(کلیات، ج 2، ص 414)
4- ترکیبات خاص
کلمات کلیدی :
» نظر